سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حافی

ناگفته های از زندگی سید حسن نصرالله

سید عارف حسین دیدگاه

نامم حسن نصرالله است فرزند "سیدعبدالکریم" و "مهدیه صفی الدین". اصالتا اهل روستای "بازوریه" در منطقه «صور» واقع در جنوب لبنان هستم ولی محل حقیقی تولدم یکی از محلات حومه شرقی شهر بیروت است.

به گزارش فارس ،متن زیر حاصل مصاحبه ایست با سید حسن نصرالله دبیر کل حزب الله لبنان :

نامم حسن نصرالله است فرزند "سیدعبدالکریم" و "مهدیه صفی الدین". در تاریخ سی و یکم ماه آب سال 1962 متولد شدم. اصالتا اهل روستای "بازوریه" در منطقه صور واقع در جنوب لبنان هستم ولی محل حقیقی تولدم یکی از محلات حومه شرقی شهر بیروت است. طبعا وضعیت معیشتی خانواده که جزو خانواده های فقیر ومستضعف بودند، همچون باقی خانواده های شیعه ای که در تلاش برای پیدا کردن یک فرصت شغلی و لقمه ای نان از جنوب لبنان به بیروت مهاجرت کردند، بود. تا آن جا که به یاد دارم، مدرسه النجاح یا الکفاح- الان شک دارم- واقع در همان منطقه ای که به دنیا آمدم یعنی حومه شرقی بیروت، مدرسه ابتدایی من بود.
 
بعد از آن در مدرسه دیگری در مقطع راهنمایی - که در لبنان به آن تکمیلی می گوییم - مشغول به تحصیل شدم و این دوره را به اتمام رساندم. در همین اثناء بود که جنگ داخلی درلبنان به وقوع پیوست یعنی در سال های هفتاد و چهار- هفتادو پنج. در پی آغاز این جنگ، مدارس تعطیل شد و حومه شرقی بیروت که درآن شیعیان ومسلمانان سکونت داشتند، به دست نیروهای لبنانی و"حزب کتائب" - که شما آنها را "فالانژیست" می نامید - سقوط کرد.
 در اثر جنگ، ما این منطقه را ترک کرده و به روستای بازوریه در جنوب لبنان بازگشتیم.

من از زمان کودکی علاقه شدیدی به کسب علوم دینی داشتم و خیلی زیاد دوست داشتم که در حوزه درس بخوانم و وقتی که به هر فرد معممی نگاه می کردم، سخت به صورت آنان خیره می شدم. از کودکی هر گاه که در محضر برخی مشایخ می نشستم، برای مدتی طولانی به عمامه آنان نگاه می کردم، یعنی به خود عمامه و چین و پیچش آن. آن موقع عمامه به صورت تکه ای پارچه بود که دستاری سیاه رنگ بر آن پییچیده شده بود.

دستار پدرم را می گرفتم وآن را برتکه ای پارچه می پیچیدم و به عمامه اضافه می کردم سپس آن را بر سر می گذاشتم. وقتی که کوچک بودم انگیزه ومیل شدیدی به سمت کسب علم و این پوشش داشتم. پس در آن زمان به فکر این افتادم که به نجف بروم.

ما 9 خواهر و برادر هستیم که هر کدام یک سال با هم فاصله سنی داریم. من فرزند ارشد خانواده هستم. سه برادر دارم که حسین یک سال از من کوچک تر است و بعد از او ما یک خواهر دارم به نام زینب. بعد از او فاطمه، بعد محمد، بعدش جعفر، بعد از آن ذکیه، بعد امینه و بعدش هم سعاد. یعنی پنج خواهر و سه برادر در خانواده برای من وجود دارد.

در خانواده ما هیچ فرد روحانی ای وجود ندارد. نه در خانواده خودمان، بلکه در عموها، پسر عموها، پدر بزرگم، برادران پدر بزرگم، پسران برادران پدر بزرگم و پدران شان. یعنی مطمئن هستم که در سه چهار نسل پدرم و پدربزرگم و پدر بزرگ پدرم و پدر بزرگ پدر بزرگم یعنی دراین چند نسل در فامیل ما، هیچ روحانی ای وجود ندارد.

درحقیقت ترتیب مذهبی ای که باعث شد من طلبه بشوم، یکی از توفیقات الهی است. گفتم که در خانه ما دین داری به صورت خیلی عادی بود. یعنی دین داری پدر و مادرم این بود که فقط نماز می خواندند و در ماه رمضان روزه می گرفتند.

بسیار شکر می کنم.تقریبا می توانم بگویم کسی با من در این مورد صحبت نکرد و دستم را نگرفت که به این را ه ببرد. من تا آن جا که در خاطرم هست، خیلی کوچک بودم که در خانه مان نسخه هایی از قرآن کریم بود. من قرآن را در دست می گرفتم و می خواندم. البته همه چیز را درک نمی کردم، اما بهشت و جهنم و عذاب درذهن من حک می شد.

بعدها پیش کتاب فروش دوره گردی که مجلات و کتب را در راه پخش می کرد، رفتم و نزد او کتابی را که اسمش "ارشاد القلوب" بود یافتم. در آن زمان من هشت نه سال داشتم. این کتاب را پیدا کردم و از او گرفتم. کتاب ارشاد القلوب "دیلمی" همه اش مواعظ و قصص است که بر روی من خیلی تاثیر گذاشت و من معتقدم که این کتاب تاثیر بسیار زیادی بر زندگی من داشت. از آن زمان شروع به جست وجوی کتاب های اسلامی کردم. درحالی که کتابخانه های اسلامی را نمی شناختم و بلد نبودم. به خاطردارم که در آن موقع پیش یکی از دست فروش ها، کتاب "قضاوت های امیرالمومنین (ع)" را که کتاب کوچکی بود، پیدا کردم. هر کتابی را که پیدا می کردم به خانه می آوردم و شروع به خواندن آن می کردم و قبل از این که کتاب را تمام کنم، دو باره از اول شروع می کردم به خواندن. به خاطر این که علاقه و عطش زیادی داشتم که بخوانم و بدانم.

چند سالی را به همین منوال گذراندم. در محله ما هیچ فرد متدینی نبود. من با هیچ روحانی یا آدم متدینی آشنا نشدم. در محله ما حاجی مسنی بود که ریش داشت ودر مغازه خود نماز می خواند. من با این نظر که او فرد متدینی است، می رفتم تا فقط ریشش و چگونگی نماز خواندن او را تماشا کنم. خیلی او را دوست داشتم.

پدرم که سیدموسی صدر را دوست می داشت،عکس هایی از سیدموسی را به خانه مان آورد و من می نشستم و زمانی طولانی به عکس سیدموسی که سید و روحانی و معمم بود، خیره می شدم. یعنی در جست وجوی هر فرد روحانی یا متدین یا هرکسی بودم که از او استفاده ببرم و با او مرتبط شوم. تا این که تحصیلات ابتدایی را تمام کردم. سنم تقریبا ده یازده سال بود که برای ادامه تحصیلات در مقطع راهنمایی، به منطقه دیگری رفتم که نزدیک مسجدی بود که سید فضل الله در آن نماز می خواند. در آن جا با گروهی از جوانان با ایمان آشنا شدم و شروع به رفت و آمد به مسجد کردم. اما در سال های اول، یعنی قبل از این که به ده سالگی برسم، تقریبا چند سال فقط توفیقی الهی و تکیه بر توانایی ها و چیزهای اندک و ناچیز شخصی داشتم.

آن سال ها، با خواندن قرآن و برخی کتاب ها، شب هنگام خواب هایی می دیدم و از آتش جهنم می ترسیدم. در آن زمان، آن حالت معنوی بهتر از الان بود. به خاطر دارم که بر نمازشب مداومت داشتم و از وقتی که مسئول شدم دیگر اهل نماز و این چیزها نیستم. (با خنده و مزاح) یعنی در آن موقع وقتی قرآن تلاوت می کردم یا نماز می خواندم یا به این موضوعات اهتمام داشتم، بسیار توجه و حضور قلب داشتم یعنی صفحه نفسم پاک بود و به این دنیا، محکم بسته و گرفتار نشده بودم. این در دوره خردسالی بود.

تاسف بیشتری که می خورم، از این است که تا زمان رفتنم به نجف، روزی پیش نیامد که من و پدر و مادرم و برادران و خواهرانم بر یک سفره جمع شویم و غذا بخوریم. بدین صورت بود که من و برادران و خواهرانم تنهایی غذا می خوردیم و پدر و مادرم در مغازه بودند. یا مادرم با ما غذا می خورد یا پدرم. اما همه خانواده ما ... به این بسنده می کنم که بر سر یک سفره غذا با هم رو به رو نشدیم. برای این که پدرم نماز صبحش را می خواند و به مغازه می رفت و ساعت دوازده شب برمی گشت. مادرم هم برای کمک به او می رفت که او اندکی استراحت می کرد یا نماز می خواند. طبعا این از خاطرات تلخی است که در بچگی از آن رنج می بردیم.

کلمات کلیدی:

مردی از نوعی دیگر (یا علی)

سید عارف حسین دیدگاه

مردى از نوعى دیگر

تو زیباتر از همسالانت بودى، رشیدتر، چابک?تر و سرزنده?تر.
تو از آن هاشم بودى و هاشمیان سرآمد همه قبایل عرب.
حشمت و شکوه خانواده تو زبانزد خاص و عام بود.
جز حسرت و حسادت دختران مکه نسبت به تو، انتظارى از آنها نمى?رفت.
تو حتى، رؤیاهایت نیز، با خوابهاى دیگران، تفاوت داشت.
یادت مى?آید.
× × ×
دوشیزه?اى نو سال بودى که شبى در خواب، خود را صاحب چهار شمشیر و یک زره یافتى. آنها را برداشتى و در راهى که پیش از آن هرگز نرفته بودى و نمى?شناختیش، قدم گذاشتى...
نمى?ترسیدى، دلت آرام بود و قلبت مطمئن، حسى آشنا وجودت را لبریز کرده بود...
آنقدر رفتى تا نهرى مواج روبرویت پیدا شد و تو ناگزیر از عبور بودى...
حتى فکرش را هم نمى?کردى، میان آب، یکى از شمشیرهایت را از دست بدهى!
اما این تازه شروع کار تو بود.
این بار، بیابانى سنگزار، تو را به خود فرا خواند و افتادن و شکستن شمشیر دوم، دلت را لرزاند...
اگر صبوریت یارى نمى?کرد، قدم از قدم برنمى?داشتى، اما دو تیغ دیگر را به خود چسباندى و گامهایت را استوارتر برداشتى...
گویى دست تقدیر بر حریم رؤیایت نیز راه یافته بود و تو را سایه به سایه تا واپس گرفتن دو شمشیر دیگر دنبال مى?کرد...
و اینگونه بود که بى?هیچ لغزش پا و سستى دستى، شمشیر سوم از آغوشت بیرون آمد و تو با حیرت و بهت، بال و پر درآوردنش را شاهد بودى...
دیگر تمام دل خوشى?ات، شمشیر چهارمت بود و نمى?دانستى حکایت عجیب?تر او، چطور قطره?هاى عرق را بر سر و روى به ظاهر آرام تو بر بالش?ات، نشانده است.
شمشیر آخر، در خم کوچه?اى از دستت رها شد و تو، تا به خود آمدى، او را شیرى غران یافتى که یالهاى انبوهش هیبتى وصف ناشدنى به او بخشیده بود...
ترس و هراس، آن به آن، بیشتر در دلت جاى مى?کرد، تا اینکه شبحى نورانى میان تو و حیدر فاصله انداخت و هر لحظه به او نزدیک?تر شد و یالهاى بلند شیر را در دست گرفت و با خود برد...
در پى نور همه صلابت شیر، بدل به نرمى و ملاطفت گشت...
و تو ماندى و زرهى.
تو ماندى و بیداریى که طعم خوب خواب مى?داد.
× × ×

دلت طاقت پنهانى رؤیاى غریبت را نداشت...
آن روز که شنیدى پیرزن کاهن یمنى، گذرش به شهر مکه افتاده، آسیمه سر به سراغش رفتى و تعبیر خوابت را از او جستى...
× × ×

کاهن به چشمان زیبایت خیره شد و تو را گفت:
شمشیر، »پسر« است و زره، »دختر«.
روزى که دیر نیست، صاحب دخترى و چهار پسر مى?شوى.
حکایت آنها شنیدنى است:
پسر نخست تو، نصیب آب خواهد شد.
پسر دومت، معلول است و محروم از تلاش و مانده از کار.
پسر سوم، شهیدى در راه خداست.
و اما چهارمین آنها...
سکوت سنگین کاهن، هر ثانیه را ساعتى نشانت مى?داد و تو در انتظار شنیدن، نه در التهاب شنیدن.
پسر چهارمت، مردى شگفت در هستى تاریخ است.
مردى که آسمان به او مى?بالد و زمین به او مباهات مى?کند.
گر چه دور از تو، اما، در خانه?اى پر از نور و برکت، پرورش مى?یابد.
او مردى است از نوعى دیگر...1
× × ×

و تو هر سال رجب که به نیمه?هایش نزدیک مى?شود، مى?آیى، کنار این خانه مى?نشینى، به پرده عظیمش دست مى?سایى و خاطره پسر چهارمت »على« را مرور مى?کنى...
آرى اینجا،
همینجا بود که صحن و سرایش براى تو گشوده گشت و اولین عاشقانه?هاى خدا در گوش »على« زمزمه شد.

------------ --------- --------- ---------
پى نوشت :
1 . براى مطالعه حکایت رؤیاى فاطمه بنت اسد(ع) ر.ک: جواد فاضل، معصوم دوم (زندگانى امام على(ع)).


کلمات کلیدی:

یا علی

سید عارف حسین دیدگاه

یاعلی

سلام بر کفش‌های کهنه‌ات که مایه کرامت شیعه‌اند.
سلام بر عبای پر وصله‌ات که سبب شرافت شیعه‌اند.
سلام بر دست‌های پینه بسته‌ات که بوسه گاه ملائک مقرّب خداست...
سلام بر بازوان تنومندت وقتی خیبر را از جای برکندی.
سلام بر تو وقتی که در حلقه کوچک دستان کودکی یتیم جای می‌گرفتی!
سلام بر دستان یداللّهی‌ات وقتی در خندق، «عمر بن عبدود» را به خاک افکندی و بر سینه او نشستی.
سلام بر تو وقتی برای دلخوشی طفلی بی‌سرپرست، مرکب او شدی و او را بر دوش خود نشاندی!
سلام بر تو وقتی در «لیلة المبیت» در بستر محمد(ص) خوابیدی و به استقبال مرگ رفتی و مرگ از ابهت تو گریخت.
سلام بر تو وقتی ریسمان به گردن به مسجدت می‌بردند و تو برای رضای خدا خاموش بودی
سلام بر تو وقتی از هیبت ذوالفقارت دشمنان دونت برهنه شدند تا در پناه سپر حیایت حیاتشان محفوظ بماند.
سلام بر تو وقتی همسرت را پیش چشمانت سیلی زدند و ذوالفقارت برای حفظ دین محمد(ص) در غلاف بود!
سلام بر تو وقتی در مشرق دستان پیامبر خدا در غدیر بوسعت عالم طلوع کردی
سلام بر تو وقتی استخوان در گلو و خار در چشم یک ربع قرن آفتاب خانه‌ات بودی!
سلام بر تو وقتی اوّلین گرویده به دین محمد (ص) بودی
سلام بر تو وقتی چهارمین خلیفه بعد از محمد(ص) شدی!
سلام بر تو وقتی چشم فتنه را در آوردی در حالی که هیچ کس دیگری قادر بر آن نبود
سلام بر تو وقتی در کوچه های کوفه توشه نان و خرما بر دوش طعام درماندگان را شبانه قسمت می‌کردی!
سلام بر تو وقتی داماد رسول خدا شدی
سلام بر تو وقتی نگین انگشتری حضرت خاتم (ص) را شبانه در خاک تیره پوشاندی!
سلام بر تو وقتی که جهان اسلام در چمبره حکومت عدالت پرورت بود
سلام بر تو و قتی در دادگاه اسلامی کنار مرد مسیحی نشستی و قاضی رأی بر ضد ّ تو داد و تو بی‌هیچ مقاومتی به حکم او تن در دادی!
سلام بر تو وقتی خزانه دار اموال جهان اسلام بودی
سلام بر تو وقتی که آهن گداخته در دست برادر نیازمندت عقیل گذاشتی تا به سوی بیت المال دراز نشود!
سلام بر تو وقتی که مشعل عدالت را بر افروختی
سلام بر تو وقتی شمع بیت المال را خاموش کردی!
سلام بر آه
سلا بر چاه
سلام بر نان جو
سلام بر نمک
سلام بر فدک...
یا مجمع الاضداد
سلام بر تو روزی که در کعبه، زاده شدی و روزی که در محراب، زندگی فانی را وداع گفتی و روزی که «قسیم النّار والجنة» خواهی بود.
از مکه نسیمی به سماوات وزیده است
از کعبه خمی می به خرابات رسیده است
مقصود دعا روح مناجات رسیده است
از عرش خدا عین عبارات رسیده است
جز دست علی کیست نگهدار ضعیفان؟


کلمات کلیدی:

شب آرزوها

سید عارف حسین دیدگاه

شب آرزوها

این ماه از ارزش و شرافت بسیار بالایی برخوردار است و یکی از اسباب شرافت آن این است که یکی از ماه های حرام است و یکی از زمانهای ویژه دعا ، و در روزگار جاهلیت نیز به همین ویژگیها معروف و شناخته بوده است و مردم آن روزگار انتظار می کشیده اند این ماه فرا رسد تا برای برآمدن نیازهای خویش دعا کنند ، در این باره حکایت شگفتی نیز هست که سیدبن طاووس بخشی از آن را درکتاب اقبال آورده است .
برپایه برخی از روایات ، این ماه ، ماه حضرت امیرالمومنین (ع) است ، همانگونه که ماه شعبان ماه حضرت رسول (ص) و ماه رمضان ، ماه خداست ، و نخستین شب آن از شبهای چهارگانه ای است که درباره احیا و شب زنده داری آنها سفارش فراوان شده است . و روز نیمه ، آنگونه که در روایات آمده زمان انجام اعمال استفتاح است ، و روز بیست و هفتم آن روز بعثت حضرت رسول است ، روزی است که رحمت رحیمیه خدواند در آن به گونه ای آشکار شده و ظهور پذیرفته که از آغاز آفرینش تاکنون ، در هیچ روز دیگری چنین ظهوری نداشته است ، روزی که از نظر شرافت باطنی از هر روز دیگری شریفتر و ارجمندتر است ، و خلاصه فضایل این ماه بیش از آن است که بتوان آنها را دریافت .
از مهمترین اعمال و مراقبات این ماه از آغاز تا پایان ، پیش چشم داشتن حدیث فرشت? «داعی » است : از پیامبر (ص) گزارش شده : « خدای را در آسمان هفتم فرشته ای است به نام « داعی » هرگاه ماه رجب فرا رسد در همه شبهای آن از آغاز تا با مداد ، این فرشته چنین ندا می دهد : ذاکران ! مطیعان ! مستغفران ! توبه جویان ! مژده ، مژد ، بشارت ،بشارت خداوند می فرماید : من همنشین آنم که با من همنشین شود ، من مطیع آنم که مطیع من باشد ، من بخشند? آنم که از من بخشش خواهد ، ماه ماه من است و بنده بند? من است و رحمت رحمت من است هر که مرا در این ماه بخواند پاسخش می دهم و هر که از من چیزی بخواهد ، خواسته اش برآورده می سازم ، هر که از من راه بخواهد ، هدایتش می کنم ، این ماه را رشته پیوند میان خود و بندگانم ساخته ام ، هر که بدان دست یازد به من رسد .»


? لیله? الرغائب
اگر نخستین شب رجب ، شب جمعه نیز باشد ، سزاوار است که اعمال « لیله الرغائب » نیز در آن شب به جا آورده شود ، از پیامبر (ص) روایت شده که فرمود : « از نخستین شب جمعه رجب غافل نمانید ، این شب را فرشتگان « لیله الرغائب » نامیده اند ، در این شب آنگاه که یک سوم از شب بگذرد ، فرشتگان همه در کعبه و اطراف آن گرد می آیند ، خداوند بدانان می فرماید : فرشتگان من هر چه می خواهید از من بخواهید ، می گویند : خدایا خواسته ما این است که بر روزه داران رجب ببخشایی ، خداوند می فرماید : بخشودم، سپس پیامبر فرمود: هر کس نخستین نیمه رجب را روزه دارد ، و در فاصله آغاز شب تا گذشتن یک سوم از آن ، دوازده رکعت نماز ، دورکعت دو رکعت به جای آرد و در هرکعت یک بار حمد ، سه بار انا انزلناه و دوازده بارقل هو الله را بخواند و در پایان هفتاد بار با گفتن « اللهم صل علی محمد النبی الامی و علی آله » برمن و آل من درود فرستد ، سپس به سجده رود و بگوید : « سبوح قدوس رب الملائکه و الروح» سپس سر از سجده بردارد و بگوید : « رب اغفر و ارحم و تجاوز عما تعلم انک انت العلی الاعظم » و دوباره سجده ای چون سجده نخست به جای آرد ، پس حاجت خویش از خدا بخواهد، به خواست خدا حاجتش برآورده می شود ، سپس فرمود: « سوگند به آنکه جانم در دست اوست هیچکس این نماز را جای نمی آورد مگر اینکه گناهانش بخشوده می شود ، هر چند گناهانش به انبوهی کفهای دریاها، ریگهای بیابانها ، هموزن کوهها و به شمار? برگهای درختان باشد ، در قیامت نیز شفاعت او درباره هفتصد نفر از خویشان و بستگان دوزخی اش پذیرفته می شود و در شب اول قبر پاداش این نماز در زیباترین چهره و اندام تمثل و تجسم می باید ، خوشروی و خوشگوی ، و خوشبوی و خوشخوی ، و خرم و خندان و مژده بر لب نزد او می رود و او را به رهایی از هر غم و اندوهی بشارت می بخشد ، می پرسد تو کیستی چنین دل انگیز و عطر آمیز ؟ پاسخ می شنود: عزیز من ! دوست من ! من پاداش آن نمازم که در فلان شب ، فلان ماه ، فلان سال ، در فلان جای به جای آوردی ، اینک نزد تو آمده ام تا حقت را بپردازم ، ترست را فرو ریزم و در این وحشت و تنهایی همنشین و همدمت باشم ، پس از نفخ صور نیز در عرصه سوزان قیامت در سایه ات گیرم ، آری با توام و هرگز خیر وخوبی من از تو دور نخواهد ماند.

کلمات کلیدی:

لیلة الرغائب

سید عارف حسین دیدگاه

  لیلة الرغائب چگونه شبی است؟
"رجب"، ماه خداست؛ ماه پر برکتی است که اعمال بسیاری برای آن ذکر شده است. پیامبراکرم صلوات الله علیه فرمود: هر کس یک روز از ماه رجب را روزه بگیرد، مستوجب خشنودی خدا می شود و غضب الهی از او دور می گردد و دری از درهای جهنم بر روی او بسته می شود. اعمال ماه های رجب و شعبان، جهت آماده ساختن روح برای شرکت در میهمانی ماه مبارک رمضان می باشد. برای درک عظمت ماه رمضان باید از قبل خود را آماده نمائیم.
پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: ماه رجب، ماه استغفار امت من است. پس در این ماه بسیار طلب آمرزش کنید که خدا آمرزنده و مهربان است.
اولین شب جمعه ماه رجب را لیلة الرغائب نامند. در این شب ملائک بر زمین نزول می کنند. برای این شب عملی از رسول خدا صلی الله علیه و آله ذکر شده است که فضیلت بسیاری دارد و بدین قرار است:
روز پنج شنبه اول آن ماه - در صورت امکان و بلا مانع بودن - روزه گرفته شود. چون شب جمعه شد
مابین نماز مغرب و عشاء دوازده رکعت نماز اقامه شود که هر دو رکعت به یک سلام ختم می شود و در هر رکعت یک مرتبه سوره حمد، سه مرتبه سوره قدر، دوازده مرتبه سوره توحید خوانده شود. و چون دوازده رکعت به اتمام رسید، هفتاد بار ذکر" اللهم صل علی محمد النبی الامی و علی آله" گفته شود. پس از آن در سجده هفتاد بار ذکر "سبوح قدوس رب الملائکة والروح" گفته شود. پس از سر برداشتن از سجده، هفتاد بار ذکر "رب اغفر وارحم و تجاوز عما تعلم انک انت العلی الاعظم" گفته شود. دوباره به سجده رفته و هفتاد مرتبه ذکر "سبوح قدوس رب الملائکة والروح" گفته شود. در اینجا می توان حاجت خود را از خدای متعال درخواست نمود. ان شاء الله به استجابت می رسد.
پیامبر اکرم صلوات الله علیه در فضیلت این نماز می فرماید: کسی که این نماز را بخواند، شب اول قبرش خدای متعال ثواب این نماز را با زیباترین صورت و با روی گشاده و درخشان و با زبان فصیح به سویش می فرستد. پس او به آن فرد می‌گوید: ای حبیب من، بشارت بر تو باد که از هر شدت و سختی نجات یافتی. میّت می‌پرسد تو کیستی؟ به خدا سوگند که من صورتی زیباتر از تو ندیده‌ام و کلامی شیرین تر از کلام تو نشنیده‌ام و بویی، بهتر از بوی تو نبوئیده‌ام. آن زیباروی پاسخ می‌دهد: من ثواب آن نمازی هستم که در فلان شب از فلان ماه از فلان سال به جا آوردی. امشب به نزد تو آمده‌ام تا حق تو را ادا کنم و مونس تنهایی تو باشم و وحشت را از تو بردارم و چون در صور دمیده شود و قیامت بر پا شود، من سایه بر سر تو خواهم افکند.

کلمات کلیدی:

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
?بازدید امروز: (249) ، بازدید دیروز: (38) ، کل بازدیدها: (261724)

ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.

سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ