سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حافی

رابعه بلخی

سید عارف حسین دیدگاه


مزار رابعه بلخی اولین شاعر زن فارسی زبان، (در شهر بلخ)

اولین شاعره زبا ن دری که در تذکره ها ا ز او نام برده شده است ، رابعه بنت کعبه قزداری میبا شد که همعصر شاعر و ا ستاد شهیر زبان دری  رود کی بود و د ر نیمه اول  قرن چهارم د ر بلخ حیات داشت ، پدر ا و که شخص فاضل  و محترمی بود د ر دوره سلطنت سامانیان در سیستان ، بست ، قدهار و بلخ حکومت می کرد . تاریخ تولد رابعه در د ست نیست  ولی پاره ا ی از حیات او معلوم است.

این دختر عاقله و دانشمند در اثر توجه پدر تعلیم خوبی اخذ نموده، در زبان دری معلوما ت وسیعی حاصل کرد، و چون قریحه شعری داشت، شروع بسرودن اشعار شیرین نمود. عشقیکه رابعه نسبت بیکی از غلامان برادر خود در دل میپردازد ، بر سوز و شور اشعارش افزوده آنرا بپایه تکامل رسانید . چون محبوب او غلامی بیش نبود و بنا بر رسومات بی معنی ان عصر رابعه نمیتوانست امید وصال او را داشته باشد، از زندگی و سعادت بکلی نا امید بوده، یگانه تسلی خاطر حزین او سرودن اشعار بود، که در آن احساسات سوزان و هیجان روحی خود را بیان مینمود.

گویند روزی رابعه در باغ گردش می کرد، ناگاه محبوب خویش را که بکتاش نام داشت مشاهده نمود، بکتاش از دیدن معشوقه به هیجان آمده، سر آستین او را گرفت، اما رابعه به خشم خود او را رهانیده، نعره زد: آیا برای تو کفایت نمی کند که من دل خود را بتو دادم دیگر چه طمع میکنی ؟

حارث، برادر رابعه که بعد از مرگ پدر حاکم بلخ شده بود، توسط یکی از غلامان خود که صندوقچه بکتاش را دزدیده ،بجای جواهرات و طلا در آن اشعار مملو از عشق و سوز و گداز رابعه را یافته و آن را بغرض دریافت پاداش به بادار خود داد. برادر او ازین عشق اگاهی یافته، باوجود پاکی آن بر خواهر خود آشفته، حکم به قتل او داد. و رابعه در لحظه ها ی جوانی، با دل پر ارمان این دنیایی  را که از آن جز غم و ناکامی نصیبی نداشت، وداع نمود. اگر چه جز تعداد بسیار محدود چیزی از اشعار رابعه باقی نمانده، ولی آنچیزیکه در دست است بر لیاقت و ذوق ظریف او دلالت نموده ، ثابت می سازد که شیخ عطار و مولانا جامی (رح) در تمجیدی که از او نموده اند مبالغه نکرده اند.

پدر رابعه نظر به لیاقتش بر او لقب (زین العرب) گذاشته بود. رابعه تخلص نداشت ، اما محمد عوفی در (لباب الالباب ) می گوید او را(مگس روهین) می خواندند ، زیرا وقتی قطعه ذیل را سروده بود:

خبر دهند که بارید بر سر ا یوب      ز آسمان ملخان و سر همه زرین
اگر بباره از ین ملخ بر او از صبر ؟!     سزد که بارد بر من یکی مگس روهین

  

یکی از غزلهای رابعه بلخی:

الا ای باد شبگیری پیام من به دلبر بر    

   بگو آن ماه خوبان را که جان با دل برابر بر

بقهر از من فگندی دل بیک دیدار مهرویا

چنان چون حیدر کرار در ان حصن خیبر بر

تو چون ماهی و من ماهی همی سوزم بتابد بر

غم عشقت نه بس باشد جفا بنها دی از بربر

تنم چون چنبری گشته بدان امید تا روزی

ززلفت برفتد ناگه یکی حلقه به چنبر بر

ستمگر گشته معشوقم همه غم زین قبو ل دارم

که هر گز سود نکند کس بمعشوق ستمگر بر

اگر خواهی که خوبانرا بروری خود به عجز آری

یکی رخسار خوبت را بدان خوبان برابر بر

ایا موذن بکار و حال عاشق گر خبر داری

سحر گاهان نگاه کن تو بدان  الله اکبر بر

مدارای (بنت کعب) اندوه که یار از تو جدا ماند

رسن گرچه دراز آید گذ ردارد به چنبر بر


کلمات کلیدی: ادبی، فرهنگی

?بازدید امروز: (37) ، بازدید دیروز: (55) ، کل بازدیدها: (258665)

ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.

سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ